یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

 ممنوع ترین زیباى زندگیم هستى

مثل خوردن سیب در بهشت براى آدم

مثلِ طنین اذان در کلیسا

مثل ِ بارش برف در چله ى تابستان

همینقدر عجیب و همینقدر دور...

اما باز قلبم براى داشتنت بى قرار میشود...

چقدر این شبا دلتنگ میشم، همه میگن پاییز دلگیره، اما برای من تابستون دلگیر ترین فصله.. 

فصلی که بیشتر از هر فصلی وقتم خالیه و شب‌هاش

و بی خوابی هاش منو یاد تک تک آدم هایی که دیگه نیستن تو زندگیم میندازه...

یاد دختر داییم... پسرخاله هام... مادر بزرگ هام... دختر عمم

دوستایی که الان هرکدوم رفتن سرِ خونه و زندگیشون حسابی سرشون شلوغه... 

چقدر زود میگذره... چقدر این زودگذشتن بتازگی برام ترسناک شده... 

به مرگ فکر میکنم 

به فراموش شدن 

به تنهاییِ آدم ها 

به بی برکت شدنِ همه چیز.. 

و به ترس هام... فکر می‌کنم و فکر می‌کنم و... 

یه روزایی انقدر پُر از انرژی و انگیزه میشم که میرم به جنگشون 

یه روزاییم اونان که بهم حمله ور میشن.. 

اما بازم شکر... بازم هزار مرتبه شکر 

الان که دارم این متن رو مینویسم، صدای خنده‌ی خانوادم خونه رو پر کرده و این ینی خودِ خوشبختی... البته اگر درکش کنم و ازش غافل نشم..

یادمه بچه که بودم، دایی آخری‌ام  وقتی از خاطراتش تعریف می‌کرد... مخصوصا اوناییش که براش دردناک بود... آخرِ حرفاش میگفت، بازم شکر که میگذره... خودِ این گذشتن یه نعمته... مثلا فرض کن تو یه لحظه دردناک و یه اتفاقِ بد میموندی! حتی فکرش هم وحشتناکه... پس خدایا حکمتت رو شکر..

نمیدونم الان که انقدر دلتنگ شدم، دقیقا دلم برایِ کی یا چی تنگ شده؟؟؟

کارِ این دل هم بی حساب کتابه ها... مثلا یهو وسط یه مهمونی و اوجِ شادی... یه غمی میاد تو دلت.. یا دلتنگی برات پیش میاد که خودتم نمیدونی علتش چیه؟

نمیدونم، شایدم میدونی و میخوای خودت رو به ندونستن بزنی، هان!؟ 

اما این شعر مولانا تو ذهنم مرور میشه که میگه 

جامِ شرابِِ عشق را، در رگِ ما روانه کن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۸
خانمِ سین