یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

از وقتی برگشتم 

یه حال عجیبی دارم 

انگار یه تیکه از وجودم/قلبم یه وَر دیگه‌ی دنیاست و نیم دیگرم اینجاست...

حس عجیب دلتنگی، البته من عادت دارم به این حس

شایدم آخر با این حس دلتنگی از دنیا رفتم :)

قلبم فشرده میشه و تپیدنش رو از یاد میبره..

هی!

به خودت بیا...

هنوز کلی راه نرفته و کار نکرده داری!

بمون، بِتَپ، ادامه بده...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۰۱ ، ۱۷:۴۲
خانمِ سین

امشب که باز زُل زده بودم به پی ویش، یهو یه فکر از ذهنم خطور کرد

به گذشته ها فکر کردم.

به اتفاقاتی که دوست داشتم هر طوری که شده برام رقم بخورن

و یا آدم هایی که دوست داشتم به هر قیمتی شده کنار خودم نگهشون دارم.

که باید بگم، هر چه دلم خواست نه آن شد :)

و هزاااار مرتبه شکر که نه آن شد...

چون هر کدوم از اون اتفاقات وقتی یه زمانی ازشون گذشت، فهمیدم مناسب من نبودن

یا هر کدوم از اون آدم ها، فهمیدم جفتِ من نبودن و باعث رشد و پیشرفت و حتی حال خوبم نمیشدن..

 

و بعدش چقدر خدارو شکر میکردم.

واقعا راسته میگن، کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه؟ :)

خلاصه شاید الان ته دلم بگم، کاش جدا دل به دل راه داشت، اما میگم تو از کجا میدونی اون آدمِ مناسب توعه، اون همون همسفریه که تو دوست داری یه عمر کنارش باشی.

خلاصه امشب، وقتی عمیق به اتفاقاتی که برام افتاده فکر کردم، دیدم هرچی خدا برام خواسته خیلی برام بهتر بوده تا اون چیزی که من دلم میخواسته و بهش پا فشاری میکردم.

حالا نه اینکه قراره از این به بعد پا رو پا بندازم و بگم: خب خدا خودش می‌سازه پس من فقط میشینیم و نگاه میکنم. نه، اصلا!

من حتی بیشتر از قبل، تمام تلاشم رو تو تموم زمینه ها انجام میدم (به امید خدا البته) اما دیگه عین قبل میخوام پافشاری نکنم؛ که اگر نشد، آسمون رو سرم خراب بشه و یأس تموم وجودم رو بگیره.

تلاش می‌کنم، اما تمرین میکنم که توکلم هم واقعی و از ته دل باشه. 

 

فردا یه مصاحبه‌ی کاری دارم، خیلی دلواپسم، خیلی.

اما دلم از یه بابت قرصه، چون رفتم به مهربان ترین پدرم همه چیز رو گفتم و از خودش خواستم همه کار هام رو برام راست و ریست کنه..

میدونم که اصلا و ابدا برام بد نمیخواد.

پس با توکل بر خدا و اهل بیت، فردا میرم.

از شما هم التماس دعایی دارم، به قول خانم حکیم زاده

کثییییر، کثیییییییییر:) 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۳
خانمِ سین

جسمم برگشت ایران 

اما تمام فکرم تو سامرا پیش غربت آقا امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) موند... 

یه تیکه از قلبم تو بین الحرمین موند وقتی گیج میشدم که اول برم حرم آقا و مولام امام حسین(ع)

یا اول برم پابوسِ بامعرفت ترین یار آقام.. 

یه تیکه‌ی دیگه از قلبمم موند تو وادی السلام

پیش رفیق جدیدم آقا محمد هادیِ ذوالفقاری:)

و حالااگر بگم

از شدت دلتنگی داره گریم میگیره، باور میکنی؟ 

راسه میگن تا نری نمیتونی درک کنی عشقی تو اونجا موج میزنه. 

آه از این فراق..

 

اون هفته دقیقا این موقع بین الحرمین بودیم

بین الحرمین نیست که بهشته، بهشتتتتتت... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۴
خانمِ سین

مابین خبرای بد دیروز 

یه خبر خوب شنیدم 

خوب چیه 

معرکه.. 

 

آقا بلاخره من رو هم طلبید. 

اصلا باورم نمیشه، اصلاااااا

تا نرسم کربلا، باورم نمیشه که قسمتم شد 

...

خدایا شکرت

خدایا، خیلییییی شکرت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۲
خانمِ سین