یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





۳ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

معمولا آدم خشنی نیستم. سخته برام بخوام خیلی جدی و سختگیر باشم.

پارسال اخرین جلسه طبق رسم  از بچه ها خواستم برام چند خطی پیشنهاد و انتقادی بنویسن.

اکثرا به این اشاره کرده بودن که خانم شما خیلی مهربونید و دوستتون داریم و اینا.

اما فایزه که بهش می‌گفتیم خاله خانباجی(از بس که عین خانم های حسابی حرف میزد) برام نوشته بود: خانم شما خیلی مهربونید اما با شاگردهای سال بعدتون انقدر مهربون نباشید، پرو میشن.

آره خلاصه امسال یکم جدی تر شدم. واقعا هم بچه های امسالم به این جدیت نیاز دارند.

یکیشون از روز اول مهر مدام یک روز در میون یا هر روز داره یکی از وسایلش رو جا می‌ذاره. از شلخته بودنش هم نگم‌ ولی تا دلتون بخواد طنز و بامزه‌س حرفاش. 

دیروز باهاش اتمام حجت کرده بودم که اگر از فردا چیزی جا بذاری تو کلاس راهت نمی‌دم .

امروز که مشغول حضور و غیاب بودم بچه ها گفتن خانم حلما داره گریه می‌کنه.

برگشتم دیدم قلمبه قلمبه داره اشک میریزه، فکر کردم دست و پاش به جایی خورده که داره گریه می‌کنه.

پرسیدم: چیشده؟ با صدای آروم از روی شرمندگی گفت: خانم کاربرگم‌ رو جا گذاشتم منم هم دلم نمیومد اشک ها و‌ ترسش رو ببینم هم اگر شُل می‌گرفتم باید تا آخر سال همین وضع رو تحمل میکردم .

خودم‌رو جمع و‌ جور کردم و گفتم : حلما این چه وضعشه! دیگه آخرین فرصت بود ، پاشو بریم دفتر  زنگ بزن به مامانت بگو برات بیاره. تو هر روز داری یه چیزی جا می‌ذاری، بعدم دیگه نمی‌گیری کامل کنی! 

خلاصه برای اولین بار و اولین تجربه کلی جدی بودم و ادای آدم های نامهربون رو درآوردم.

خلاصه زنگ اول که تموم شد و  زنگ تفریح خورد یکی از بچه ها اروم‌ اومد گفت : خانم النا هم کتاب علومش رو نیاورده اما میشه لطفا بهش چیزی نگید؟ من کتابم رو میذارم وسط باهم بخونیم. دلم اون لحظه قنج رفت، هم از اینکه بچه ها ازم حساب بردن و‌ هم اینکه آنقدر باشعور و مهربون هستن.

 

حالا چرا اینجا نوشتم ؟ چون این حس و حال امروز برام تازگی داشت .و لذت بخش بود:)

و جز اولین ها محسوب میشه. احتمالا جدیت های بعدی دیگه توجهم رو به خودت جلب نکنه:)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۷
خانمِ سین

از چهارشنبه که از مدرسه برگشتم علایم بیماری نمایان شد.

تب، بدن درد، سرفه، بی حالی ..

داشتم خدا خدا میکردم که تا شنبه حالم بهتر شود.

الحمدالله شد. اما همچنان سرفه های بدی میکنم.

حالا چیشده که سر صبحی دارم گزارشِ حالم را میدهم؟ در مدرسه یک نفر نیامد بپرسد که خانمِ سین چیشده، خدا بد ندهد؟ خب به امروز نمیامدی و استراحت میکردی !

دریغ از یک نفر:)

اینجا حس میکنم در قلب اروپا هستم، کسی به کار کسی کار ندارد‌.

نمیدانم شاید خیلی دیگر توقعی شده‌ام.

میدانی جانم. کلا باید پوست کلفت شد. 

بگذریم. بروم مشق های امروز را بازخورد بدهم. فعلا :)🖐️

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۱ ، ۰۷:۴۱
خانمِ سین

امام حسین علیه السلام : مردى در برابر امیر المؤمنین علیه السلام برخاست و عرض کرد : اى امیر مؤمنان ! خدا را به چه شناختى؟ حضرت فرمود : به بر هم زدن تصمیم و در هم شکستن قصد. وقتى قصد کارى کردم، میان من و قصدم مانعى به وجود آمد و آنگاه که تصمیمى گرفتم، قضاى الهى با تصمیم من ناسازگارى کرد . پس دانستم که تدبیر کننده اى جز من وجود دارد .

 

هربار که می‌کوشم در کار کنم تدبیر 

رنج از پی رنج آید، سختی از پی سختی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۱ ، ۱۷:۰۳
خانمِ سین