یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





موهومات

جمعه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۱۲ ق.ظ

راستش از دیروز کلی فکر و خیال به جانم افتاده.

انگار این هرچقدر بی‌خیالی طی میکردم و خوش بینانه به ماجرا نگاه میکردم آلان تمام حالت های بدبینی و ترس بر من هجوم آورده.

آنقدر که امروز دوباره در راه بازگشت به خانه ماشینم به سمت گلزار شهدا روانه شد و خودم را پیش عمویم رساندم، اخر او جعبه سیاه من است تر تمام خوبی و بدی ها و افکارم تک به تک خبر دارد، بدترین و بهترین روزهایم اول پیش او رفتم.

اول با او مشورت کردم.

دوری‌مان شد سه ماه دیگر با دیدن عکس هایش چهره‌اش را به خاطر میاوردم وگرنه کم‌کم چهره‌اش از خاطرم رفته است. آخر مگر عمرِ آشناییِ ما چقدر بود؟

دلم گاهی آنقدر برایش تنگ میشود که می‌گویم من نمیتونم چند ماه چند ماه نبینمش 

پس این ماموریت های پشت سر هم کی تمام می‌شود؟

باید صبور باشم، باید صبوری کنم باید ظرفیت هایم را بالا ببرم.

هر کسی این مدت داستانم را فهمید به نحوی دلم را خالی کرد...

گفتم نگرانم، حرفی بزن کمی آرام شوم

می‌گوید درکت نمیکنم، چرا اصلا همچین کسی را راه دادی ؟

من اگر بودم همان اول ردش میکردم!

حوصله داری ها، بِرَوی شهر دور آن هم تک و تنها ؟

واقعا او آنقدر ارزشش را دارد ؟

میگویم خب تو باید ماهی یکبار بیایی و به من سر بزنی، پوزخندی میزند و می‌گوید 

به دلت صابون نزن، من که نمی آیم. شاید سالی دو بار ..

هم ناراحت میشوم هم حرصم میگیرد!

آخر از همان اول معیارهای ازدواجِ او با من زمین تا آسمان فرق داشت..

سکوت میکنم، به چراغ قرمز خیره میشوم که کم کم دارد به صفر می‌رسد.

کمی جفتمان در فکر فرو رفته‌ایم‌.

با خودم می‌گویم جدا آقای میم انقد ارزشش را دارد که از تمام دوستان و آشنایان و خانواده‌ام کیلومتر ها دور شوم؟

چقدر به او علاقه دارم؟ چه میزان تو را همسفری مناسب برای ادامه‌ی زندگی‌ام میدانم؟!

چقدر این تصمیم سخت است!

اگر این مدت بود و ارتباطمان حقیقی تر بود شای، تاکید میکنم شاید(!) بهتر میتوانستم جواب این سوالات را بدهم...

پریروز با تلفن ماهواره‌ای بعد از چهار روز، زنگ زد. خیلی بامزه بود. تلفنش هر هفت دقیقه قطع میشد. یاد دهه‌ی شصت افتادم یا شایدم هفتاد!

همان زمان هایی که تلفنِ سکه‌ای های عمومی روی بورس بود.

 

از دیروز کلی فکر و خیال در سرم رژه می‌روند.

شاید زودتر می آمد، کاش رو در رو جواب سوالتم را از او می‌گرفتم و از این کلافگی ها در می آمدم ....

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۱۲
خانمِ سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">