سلام
من اومدم باز بعد از مدت ها یکم غر بزنم و خودم رو خالی کنم و برم.
نمیدونم از بعد کنکور بود یا کی که از تابستون زده شدم. با وجود اینکه همه تو تابستون کلی کلاس هنری میرن و خلاصه خوش میگذرانند من دچار استرس میشم.
امروز هم آقای میم رفت. هنوز با اینکه چندین ماهه با هم داریم زندگی میکنیم و لااقل باید یکم این دلتنگیم رفع شده باشه اما انگار وابستگی بیشتر شده و از وقتی رفته دل و دماغ هیچی رو ندارم و پس از کلی گریه کردن هنوز آروم نشدم.
بعد از ازدواج و سر خونه و زندگی خودت رفتن انگار دیگه خونهی پدری برات غریب میشه و تو خونهی خودت خیلی راحتتری و با وجود اینکه دوماه بود خانوادهمرو ندیده بودم و این دوماه انقد مشغله داشتم که حتی تلفنی هم فرصت نمیکردم باهاشون صحبت کنم، اما امروز دلم پر میکشید که با آقای میم برگردم و انگار دلم نمیومد تنهاش بگذارم.
چقدر مهاجرت سخته...
درسته آدم دوباره دوست پیدا میکنه، اما هیچی اپن دوستیای با اصالت که چندین سال بالا و پایین پشتش خوابیده رو نمیگیره.
تابستون برام بوی فراغ میده، دوری از دوستام، دوری از شاگردایی که چندین و چند روز باهاشون عمرم رو گذروندم و حالا دوری از خانوادهم.
آقای میم میگه شاید برم ماموریت، از طرفی دوست دارم بره که اینطور نگران تنهاییش نباشم از طرفی نمیتونم دوریش رو دیگه تحمل کنم.
آقای میم میگم اگر یکم دست و پلمون باز بشه و بتونیم ماشین بخریم، زندگی برامون راحتتر میشه...
برامون دعا کنید زندگیمون یکم بیوفته رو غلتک.
شاید اگر براتون تعریف کنم چطوری زندگیمون رو شروع کردیم شما هم بعد از تحسین دلتون برامون بگیره.
البته میدونم که کلی زوج جوون تو این شهر هستند که داشتن همین امکانات زندگی هم براشون حسرته.
وضع زندگی مردم خیلی خرابه.
اینسری که بعد از مدت ها رفتم جمکران، پای درد و دل چندتا از بچه ها که نشستم، وقتی آمدم خونه خیلی دلم گرفته بود.
و به این فکر کردم که وقتی یسری آدم ها میگن نداریم واقعا ندارند و همهی کسایی که من دیدم که میگن نداریم اما کلی طلا به دستشون اویزونه یا دو تا دوتا خونه دارند، فقط برای سیاه نمایی اینو میگن.
هووووف
میبینید، ذهنم مثل این حرف های بهم ریختهی این بلاگ بهم ریختهس.
خدایا خودت به دل همهی بنده هات آرامش عطا کن.
و نذار هیچ نان آور خانوادهای شرمندهی خانوادهش بشه.
الهی آمین
التماس دعای کثیر