فردا اولین جلسهی تدریسم توی مدرسهی جدیده.
همون مدرسهای که پارسال خود خواسته ازش بیرون اومدم و بگو مگویی هم بین من و مدیر شد.
البته طفلی حق داشت. من لحظهی آخر انصراف دادم!
و امسال به تنها جایی که برای همکاری فکر نمیکردم، اینجا بود.
در کمالِ ناباوری و تعجب، مدیر زنگ زد و دلجویی کرد با اینکه من مقصر بودم در اصل و دعوت به کارم کرد.
کلا زندگی غیر قابل پیش بینیه.
و همچنین اینکه دنیا خیلی خیلی خیلی کوچیکه :)
و آدم حسااابییی باید حواسش به رفتار و برخوردش با دیگران باشه..
باز خداروشکر که پارسال من مجدد برای دلجویی رفتم.
وگرنه..
یبارم تو جلسهی خاستگاری، خواهرِ آقا پسر انقدرررر برای من آشنا میزد چهرش که نگو.
بعد نتونستم طاقت بیارم، گفتم ببخشید شما خیلی برای من آشنا هستید.
گفت عه، شمام همینطور!
خلاصه، سر حساب شدیم، دیدیم هم مدرسهای بودیم 😂
خدا رحم کرد من کلا از اول دختر درس خون و آرومی بودم، اگرم شیطنتی بود، باعث آزار کسی نمیشد.اره خلاصه 😂
خیلی مراقب باشید که یهو ممکنه با همونی که تو خیابون برخورد داشتید، فامیل یا همکار بشید 🤭
بعد اون وقت خَر و بیار و باقالی رو بار کن.
در ضمن خیلی التماس دعا 🥲