یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





آه...

شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۶ ب.ظ

نظری کن

که به جان آمدم

از دل‌تنگی. 

زندگی داره هی سخت‌تر و آدم ها هم خشن و خشن‌تر میشن.. 

گرگ تر 

بی رحم تر

و من با بغضی در گلو، می‌گویم، یعنی این است زندگی؟؟

یعنی همینقدر همه چیز غم‌بار خواهد ماند؟

این زندگی آنی نبود که برای بزرگ شدنش لحظه شماری میکردم 

و مایوسم، و می‌دانم که نباید مایوس بمانم، تو یاس را دوست نداری! 

اما لااقل می‌شود، ذره‌ای نور به این روزهای تیره و تار بتابانی؟ 

لااقل به قدرِ دیدن جلویِ پایم که به قعر چاه نیوفتم.... که به بی راهه کشانده نشوم که تبدیل نشوم به کسی که روزی ازش متنفر بودم 

که انقدر نسبت به غمِ دیگران بی تفاوت نباشم 

که.... 

آه خدایا...

تنها دل خوشی‌ام این روز ها گوشه‌یِ دنجِ جمکران است 

که چند ساعتی با تو خلوت کنم 

که به تو نزدیک باشم و این رخت غم و بار سنگینی که بر دوشم است را بر زمین بگذارم و متوجه تو باشم... این را از من نگیر... و شکر و هزارن شکر از بابتش... نمی‌دانم قرار از چه پیش آید... نمیدانم، و مگر کسی جز تو از آینده و فردا ها خبری دارد؟ 

بار الها به هر خیری که به سمتم بفرستی، سخت محتاجم✨

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۰۹
خانمِ سین

نظرات  (۱)

۱۰ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۰۵ شاگرد بنّا

به‌به شما به جمکران دسترسی دارید....

خوشا به سعادت‌تون...

التماس دعا.....

پاسخ:
بله شکرخدا:)
به شرطِ لیاقت🙏🏻

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">