یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





یک ظهر تا عصر

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۳۸ ب.ظ

 

بی یار و بی یاور شدی یک ظهر تا عصر

بی سر شدی بی سر شدی یک ظهر تا عصر

آه ای گل خوش رنگ و بوی باغ زهرا

پرپر شدی پرپر شدی یک ظهر تا عصر

کل تنت را بین هم تقسیم کردند

کمتر شدی کمتر شدی یک ظهر تا عصر

بردند قرآن تنت را آیه آیه

کوثر شدی کوثر شدی یک ظهر تا عصر

یک قبر کوچک سهم عباس علی شد

ای شاه بی لشکر شدی یک ظهر تا عصر

تو یک علی میدان فرستادی ولیکن

بابای صد اکبر شدی یک ظهر تا عصر

با نیزه کندی قبر او را پشت خیمه

بابای بی اصغر  شدی یک ظهر تا عصر

زیر گلویت را پیمبر بوسه میزد

هم صحبت خنجر شدی یک ظهر تا عصر

شب تا سحر دست دعایت نور می کاشت

 بی دست و انگشتر شدی یک ظهر تا عصر

یک عمر سر بر شانه زینب نهادی

بی سر شدی بی سر شدی یک ظهر تا عصر

 

شاعر: #محمود_یوسفی

عاشورا١۴۴٣🖤

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۲۸
خانمِ سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">