اینچنین و آنچنان
این روزا این سوال هی تو سرم وول میخوره
چرا اون شماره داد
چرا من سیوش کردم؟
چرا گاهی استاتوسم رو چک میکنه
چرا گاهی با اینکه شونصد باز آنلاین میشه، چک نمیکنه؟
چرا هیچ حسی ندارم اما پیگیرم
چرا حتی عین قدیم پافشاریم نمیاد برای گرفتن حوائجم
چرا درست در نقطهای که حس میکنم رسیدم، تازه متوجه میشم نه! این اول راهه
چرا به زهرا دیگه حس خوبی ندارم، اون که کاری نکرده؟!
شاید چون توقع داشتم متوجه بشه چقدر بهش اهمیت میدم و نادیده گرفتش، اصلا مگه نادیده گرفته؟!
کتاب "سفر کوانتومی وال تنها" رو خوندم
هی خوندم و با خودم میگفتم؛ دختر! این واله چقدر منم..
چقدر حس و حالش رو درک میکردم.
چقدر بیزار بودنش از خودش رو میفهمیدم.
چقدر من بودم.
یه مدت بود عجیب با خودم تو صلح بودم، آنقدر از تنهاییم لذت میبردم و خودم رو بلد شده بودم که حد نداشت.
اما دوباره...
هوووف.
پیجم رو باز دیاکتیو کردم. به چند دلیل.
یکیش اینکه باید سه تا کتاب کار بنویسم و همش یه ماه وقت دارم!
دوم اینکه ذهنم هرز شده بود و در طول شبانه روز کلی چرت و پرت داشتم به خوردش میدادم و سوم اینکه دیگه برام جذابیت نداره.
فالور هام شدن چند دسته؛
یه عده که متاهل هستن و هی ماهگرد هاشون رو داشتم لایک میکردم
یه عده مدام تولد داشتن، تولد خودشون، دوستشون، بچهشون، عمهشون..
و منم کارم شده بود هی تبریک و آرزوهای واهی براشون.
و دسته دیگه موج سواران عزیز بودن و استوری هاشون رو که بار میکردم با این صحنه روبرو میشدم. هشتک مخالف گشت ارشاد هستم. هشتگ مخالف حجاب هستم. هشتگ من یه موج سوارِ ابلهم و قص علی هذا..
منم دیدم اون دو سه نفری که بخاطرشون اینستام رو چک میکنم، خیلی وقته فعالیتی ندارن،منم عطاش رو به لقاءش بخشیدم.
خب حالا برم بقیه کتابم رو بنویسم :)
این روز ها قبل از اینکه استوری افرادو باز کنی میتونی حدس بزنی توش چیه :)) ... فرق بلاگ برای من اینجاست که آدم ها خودشونن نه موج سوار حوادث ...