یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





We trust God

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۰۷ ب.ظ

تو حال و هوای خودم بودم. 

نمیدونم برای بار چندم بود که داشتم جزوه‌ی تفسیرِ قرآنم رو دوره میکردم. 

وقتی اتوبوس توی ایستگاه نگهداشت یه دختر بچه و مادرش سوار شدن. 

مادره روی صندلیِ روبرویی من نشست. 

اتوبوس برعکس همیشه خلوت بود. دخترک خیلی بازیگوش و پرانرژی بود. 

همینطور که جزوم دستم بود و تو فکرم یه چیزایی وول می‌خورد، نیم نگاهی هم به اون مینداختم. 

مدام از اینور اتوبوس میپرید اون طرف و با مسافرا دالی بازی میکرد و کیف میکرد.

مادرش اما مدام بهش غر میزد که دخترم آروم بگیر، بشین دیگه 

میوفتی ها! 

یهو دختربچه در جواب مادرش گفت: اِ مامان! چیزیم نمیشه دیگه. 

 خدا حواسش بهم هست:) 

همین طور که نگاهم به جزوه بود خشکم زد.

با خودم گفتم بیا خانم، تحویل بگیر، ایمان و اعتمادِ این بچه‌ی پنج ساله به خداش از تو بیشتره.

 

پ.ن: این متن رو امروز بطور اتفاقی توی نوتِ گوشیم پیدا کردم، مربوط به ترم ششمه دانشگاهه. این روزا مدام دنبال چرا میگردم و میخوام از اتفاق های دور و برم سردربیارم که خدایا چرا به فلانی که پولش از پارو بالا میره، پول بیشتری میدی و به فلانی که لنگِ یه تومن حقوق بیشتره، نه! چرا فلانی که با کلی پسر قبل ازدواجش ارتباط داشته و یه همسر سر و ساده و بظاهر پاک دادی و به فلانی ندادی و خواستی سالیان ساله تنها زندگی کنه.

نمیدونم چرا این فکر ها عین خوره افتاده به جونم، در حالی میدونم خدا خودش گفته به هرکسی که بخوام روزیِ بی حساب میدم و اینم میدونم که، هرکه بامش بیش برفش بیشتر.. 

کلا چند وقته فکرم رو درگیر چیزای بیخود کردم، حس میکنم یه پیله‌ی سفت و سخت پیچیدم دور خودم و از آزاد و رها بودن و لذت بردن دور شدم.

به همین خاطر یکم دورم رو دارم خلوت میکنم تا برم تو غار تنهاییم

و کتاب نیمه‌ی تاریک وجود رو اینبار میخوام شروع کنم و با اخر بخونمش ان‌شاءالله.

و از نوشتن هم دور شدم، باید بنویسم... باید خیلی بنویسم تا ذهنم قشنگگگ خالی بشه.

شایدم یه روز ماشین رو بردارم و رفتم یه جای خلوت و بلند بلند گریه کردم و استغاثه کردم و از خدا خواستم که از این حال و احوال بیرونم بیاره. 

پ. ن٢: نگران نشید، اونقدرام حالم بد نیست اما این ها رو لازم میبینم که سبک تر و رها تر از قبل بشم:)

 

و. ن٣: راسی عزاداری هاتون قبول، امسال من جور دیگه‌ای دارم به محرم نگاه میکنم، سال های قبل سخنرانی ها رو نمی‌رفتم و منتظر بالا رفتن مداح میشدم تا فقط گریه کنم و یه شام نذری بگیرم و برگردم.

اما امسال میرم پای سخنرانی استاد شجاعی، اونم ته نیروگاه :)

زور نمیزنم که گریه کنم، بیشتر سعی میکنم فکر کنم و مابین روضه، جاهایی که روضه به اوج خودش می سال ناخداگاه میگم اجرک الله یا بقیة الله

و یاد مولای مظلومم میوفتم.

راسی آقا شما این روزها کجایید و بر عزای جد مظلومان حسین میگیرید، من دورِ تنهایی و غریبیِ شما بگردم آقا جانم..

الهی من برای تردشدگیِ شما بگردم..

کاش در کنار این شور حسینی که همه جا به چشم میخورد الحمدالله، شعورِ حسینی ام رزق‌مان شود. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۴
خانمِ سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">