یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





کوه کردنِ کاه

سه شنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۵:۵۹ ب.ظ

امروز تو مدرسه گند زدم.. 

البته چیز خاصی نبود. اما آنچنان همه بزرگش کردن که دلم میخواست اون لحظه بمیرم و تموم شه همه چی!

نمیدونم کی دوسته کی دشمن! به کی حرف دلم رو بزنم به کی نه!

چقدر کار کردن سخته. چقدر سیاست لازمه که من ندارم.

کاش همه‌ی آدما یه رو داشتن. کاش دوست از دشمن مشخص بود... 

نگران فردام، مدیر چی میگه، برخوردش باهام چطوره!

چرا شدم گاوِ پیشونی سفید...

سه سالی هست که فهمیدم باید گرگ باشی و از حق خودت دفاع کنی، اما من گرگ بودن رو بلد نیستم، یعنی یاد نگرفتم...

دلم میخواد گرگ نشم، اما اگر نشم یعنی چه بلایی قراره سرم بیاد.

دوباره باید شروع کنم به نذر کردن و با نذر و نیاز برم سر کلاس و محل کار

که دانش آموزام بفهمن درسی که میدم رو

که با همکار هام خوب باشم

که کارام خوب پیش بره

که..

 

اما میدونی؟ هی باخودم میگم کاش نیت هام تو اینا عوض نشه! یا شایدم با این سخت گیری ها الان فقط به فکر اینم که یه آتو دست مدیر ندم.

اما اینا که شد قربة الی نفسک(!) قربة الی الله‌ی نداره...

هوووف

خدایا کمکم کن، دستم رو بگیر؛ مثل همیشه سخت بهت احتیاج دارم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۶/۱۵
خانمِ سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">