سلامی دوباره :)
این چند وقت خیلی سرم شلوغ است
از این شلوغ هایِ الکی.
مثل روزهایی که از صبح که بلند میشوی تا شب هیچ کار خاصی انجام نمیدهی و در عین حال وقت نداری که به کارهایت هم رسیدگی کنی.
خلاصه فقط فکرم مشغول است... و راستش چند وقتیش حواس پرت شده ام .
از سوتی هایی که در مدرسه میدهم که نگویم برایتان:)
یک روز که در دفتر بودم معاونمان امد و گفت، خانمِ سین خدایی عاشق نشدهای؟
راستش را بگو؛ خبریست؟ .... بگو تا لااقل درکت کنم .... من هم خندیدم و پیچاندمش.....اخر کافی بود کمی لو میدادم.....دیگه ولم نمیکردن .
بگذریم.
از پنجشنبه برای اینکه کمی ذهنم آرام شود. رفتم سراغ تمیز کاری...
دوماهی بود که اصلا دست به سیاه و سفید نزده بودم .. دیگر حسابی شرمندهی مادر بودم ...
خلاصه کل آشپز خانه را یک دور ریختم وسط و یک دورِ دیگر تمیز کردم و چیدم ...کلی لباس هایم را بیرون ریختم و کمی را جدا کردم که بدهم مستحق.
دفتر نمرهام را مدتی بود پر نکرده بودم، کاملش کردم ...
یک لیست از وسایل و رخت لباس هایی که نیاز داشتم را تهیه کردم و بعد از دو هفته گشت و گذار در بازار، بالاخره آن پالتویی که میخواستم را پیدا کردم و خریدم :)
گران بود و تقریبا یک پنجه پولی که داشتم ...
اما خب ... در عوض کلی حالم با خرید بهتر شد ...
آقای میم گفته احتمال دارد بعد از حدود یک ماه، بتواند آخر هفتهای در راه است
مرخصی بگیرد ... و من دارم از همین لحظه... برای آمدنش لحظه شماری میکنم...کاش مشکلی پیش نیاد و تو بتواند که بیاید... به قولِ خودش، دلم برایش شده قد یک نقطه ...
هعی ...
برای لحظهای که بیاید سناریو ها در سرم نوشتم ...
جاهایی که باید برویم
حتی لباسی که باید بپوشم ...
هوووف. کاش خراب نشود.
برایمان دعا کنید:)
الهی که همگی شاد و سلامت باشید :)
سلام
خوش برگشتید
ان شاءالله همیشه زندگی تون پر از شیرینی باشه :)