و همچنان فراق
زندگیِ من
کاش اینجا بودی تا تو را به اندازهی روز هایِ کشدارِ فراقمان سخت در آغوش میگرفتم
و در چشمانت زُل میزدم
از آن نگاه هایی که پر از حرف است
پر از عشق است
و گاهی
پر از غم ...
و امشب
در آستانهی سفرت، چهار قل و وان یکاد برایت
میخوانم و تو را به دستان پر مهرِ خداوند میسپارمت
و آرزو میکنم سفری پر از تجاربِ شیرین و رشد اخلاقی و معنوی و مادیای را پیش رو داشته باشی.
من به قوی و سرسخت بودنت ایمان دارم
و میدانم این فراق هایِ کشدار برای این است که ما را در این عشق پخته تر و عیارِ عشقمان را بیشتر کند .
هر گز لحظهای از یاد خدا غافل نشو
و راضی به رضایش باش
که او خوب ناخداییست:)
پ.ن: خب با فردا میشه چهل روز که ندیدمش.
و باید بگم این فراق حدود دو ماه دیگه هم ادامه داره!
و در اولین تولدی که حس و حال جدیدی در من شکل گرفته، اون نیست(لبخندِ تلخ)
بهم میگه خانمِ سین ، صبرت رو ببر بالا. من تو خیلی از روزای مهم خانوادهام مثل تولد هاشون، عروسیِ اقوام نبودم. اما قول میدم جبران کنم نبودن هام رو .
دلتنگیم از حدی گذشته که کمی سِر شدم و به شنیدنِ صداش راضی شدم.
یعنی در این حد... هعی...
به قولِ خودش : «خیر است انشاءالله! »