کجا بودی؟ شبایی که غما میکشتنم بی تو
نگاه کن تو چشای خیس و تنهاییم منم بی تو...
تو اون آغوشی که تنها پناه گریه ها بودی
شبایی که من این زخمارو میشمردم کجا بودی؟؟
آره خلاصه آقای چاوشی بدجوری با روح و روان آدم بازی میکنه :')
همچین میزنه تو خال
دروغ نگم تا همین چند روز پیش خیلی داشتم زور میزدم که یسری چیزا رو تغییر بدم
مثلا با عقل قناس و دو دوتا چهارتایی چِرتَکیه خودم، یسری اتفاقات رو یطور دیگه رقم بزنم
همش فکر میکردم که اگر فلان رفتار رو میکردم الان فلان موقعیت رو داشتم یا اقلا بذار فلان کار رو انجام بدم تا اون چیزی که دلم میخواد رو خودم برای خودم رقم بزنم...
اما نه!
واقعا دیگه میخوام تسلیم باشم.... خیلیییی چیزا دست ما نیست.
مثلا اگر روزیه تو ماهی اِن تومن باشه، حالا تو برو سه شیفت کار کن، زیرآب همکارت رو بزن که خودت رو عزیز کنی و بتونی حقوق بیشتری در بیاری... اما سر برج که میشه میبینی اَی دلِ غافل...
نه!
باز حقوقت همونه، یا حالا اگرم زیاد شده
اَد یه ماجرایی پیش اومده که تو باید جیرینگی اون حقوقِ اضافت رو بدی بره!
ولی یه موقع هم هست که نشستی تو خونه و همون حقوقه و به اصطلاح روزیت
میرسه به دستت...
خیلی قشنگ و باکَلاس :)
خلاصه میخوام نجنگم... میخوام دست از بحث کردن و جنگیدن الکی و مقایسه کردن خودم با دیگران بردارم.
هرچه پیش آید خوش آید
ما که خندان میرویم
هوم؟
:)
شد شد،،، نشد نشد
بیا از استشمام بویِ خوشِ خاکِ نم زدهیِ پاییز لذت ببریم :)
امروز یکی از همکارا تو جلسهی مدرسه این موزیک رو برامون گذاشت و گفت
با چشم های بسته
همراه با شُل کردن کردن عضلات
بهش گوش بدیم.
و باید بگم خیلی بجا بود و چسبید=)
گفتم به شما هم پیشهاد بدم.
شاید حالِ یکی رو برای چند دقیقه هم شده خوب کرد:)
و در آخر باید بگم که همکارایِ خوب و انسان* داشتن هم
گلیست از گل های بهشت که امسال خدا توفیق داده این گل نصیب منم بشه [ذوق!]
که انشاءالله روزیِ همه شماهایی که این بلاگ رو میخونید :) 🤲🏻
[با من گوش کن]
-به شرط آبرو یا جآن،
قمار عشق کن با ما
که ما جز باختن، چیزی
نمیخواهیم از این بازی!-
[کاربرد: فینال قمار بازی با حضرت عشق]
چند روزه دارم اون خوابی که دیدم رو حلاجی میکنم!
چند روزه که دل تو دلم نیست که ببینم تعبیرش همونه یا نه...
چند روزه که دارم لحظه شماری میکنم سه شنبه شب بشه برم جمکران
برم با آقاجانم درد و دل کنم...
برم این بغض تو گلوم رو پیش اون بازش کنم
با اینکه قوووول داده بودم که دیگه با حوایج دنیایی و گریه و زاری نرم براش خدمت کنم.
حالا اگرم من نرم و بگم آقا دلم بدجور از این زمونه و آدم هاش گرفته،
یعنی اون نمیدونه؟
یعنی اگر به زبون نیارم...
آقا میگه خب دیگه این خانم انگار با من کاری نداره اونو به حال خودشم رها کنم.
نه جونم.
آقا تا اون فکرایی که ته مهای ذهن من رو هم میدونه...
اما آقا، چه کنم که گاهی منه عجولِ دل کوچیک، لبریز میشم و جز تو گوش شنوایی برای حرفام پیدا نمیکنم.
خدارو هزار مرتبه شکر، بخاطر وجود نازنین شما
هزاراان مرتبه شکر.