راستش افتادم رو دورِ بدی..
که حس بدی را به من منتقل میکند.
باید راه را از بیراهه تشخیص دهم. هر آنچه دارم صدقه سریِ مهدیِ فاطمهست و من این روزا بد بندهای شدهام ....نیاز ازم به سکوت، سکون، کنترل دست،چشم، گوش و زبان . نیاز دارم به عبادت های عمیق و با حال ...
اما ...
گلزار میروم، با سر افکندگی و کلی حس گناه و سر بار بودن، جمکران میروم خجالت میکشم از در داخل شوم ... حس بدی همراهم است . دارم راه بدی را میروم . دیروز در منزل یکی از اقوام حدود چند ساعتی پای غیب کسی که دیگر دستش از دنیا کوتاه است، مجبور بودم بنشینم؛ مدام این حدیث الغیب اشد ... را میگفتم اما گوششان بدهکار نبود!
حواسم را به گوشی میدادم اما نه! انگار ته دلم دوست داشتم بشنونم ...
خلاصه بخواهم بگویم این روز ها سیاه شدنِ روح و قلبم را حس میکنم.
الهی دستم به دامنت، در های رحمت و استغفارت را بر روی این بندهی سرپا تقصیرت نبند 😔😔😔