استوریاش را باز کردم
باز هم نجف بود!
با هر استوری انگار یک تکه از قلبم را میکندند...
بغضی گلویم را گرفت.
عجیب حسِ تنهایی و دوست نداشتی بودن بهم دست داد.
چه میشود که یسری ها انقدر برای آقا عزیزند که سالی چند بار طلبیده میشوند و من به زووور چندین سال یکبار امام رضا میطلبتم.
رازش چیست؟
سِرش چیست؟
خدایا چرا ما دلبری از تو را هیچ جوره بلد نیستیم؟!
دیشب بعد از چندین شب غیبت توفیقی دست داد و به جمکران رفتم.
در آن رفت و آمد ها، یک نفر تازه از کربلا برگشته بود و در حال پخش سوغات سوغات بود، دیگری کربلا بود و در گروه اعلام میکرد نائب الزیارهمان هست و یکی درِ گوشم میگفت که عازم است و به کسی نگویم و پیش خودمان بماند... منم هاج و واج با حالِ گنگ و مبهمم لبخندِ سردی میزدم و دعا گو بودم که انشاءالله صحیح و سالم بروید و برگردید و خیلی التماس دعا و در دلم آهی میکشیدم که تا کی نظارهگرِ این ماجرا و جاماندگی خواهم بود؟