خطوطِ کفِ دست
"الحمدالله علی کل حال "
از دیروز که از جمکران برگشتم، بطرز شگفت انگیزی حالم رو به بهبود رفت.
فکر نمیکردم که نزدیک عید پزشکی پیدا شود و هنوز تعطیل نکرده باشد و فکر به همین بیشتر مضطربم میکرد...
دیروز با بغض به دوستم، خانمِ موسوی (که مومن ترین خانمیست که طیِ این چند سال دیدم) گفتم: حالا دمِ عیدی دکتر از کجا پیدا کنم؟
گفت:دختر! دکتر میخواهی چیکار؟؟
دکتر همینجاست!
از خجالت سرم را پایین انداختم...
حال در کمال ناباوری، دکتری خوش نام پیدا کردم و رفتم.
وارد اتاق که شدم روی صندلیِ معاینه نشستم و شرح حالم را گفتم.
دکتر از جایش بلند شد و گفت :دخترم کفِ دستت را ببینم؟
دستم را برگرداندم. تا نگاهی انداخت زد وسط خال و گفت شما دختری فوق العاده کمال طلب و احساسی هستی و بعد با کمی خنده رو به پدرم کرد و گفت از آنهایی که وقتی میگویند برو کلاه بیاورد، سر هم میآوری، و ریشهی این بیماری هایی که میگویی برمیگردد به حالِ دورنیات..
در دلم گفتم، دکتر زدی به هدف. کمال طلبی چیزیست که سال هاست با آن دست و پنجه نرم میکنم و اخیرا خیلییی تلاش میکنم که به خیلی چیز ها گیر ندهم اما خب...
و در نهایت کلی توصیه کرد که باید به تمامِ مقدسات قسم بخوری که لب به پنیر نزنی، سوس و فست فود اصلا، کافئین و هرچیزی که کافیین دارد برایت سم است (تصویرِ دنیایِ بی شکلات برای منی که عاشق شکلات و هر خوردنیِ شکلاتی هستم سخت است:'(. ) و درنهایت چند قرص آرام بخش نوشت و گفت مجدد چند روزِ بعد برای معاینه بروم مطلب.
وقتی به خانه برگشتم، به کفِ دستم نگاه میکردم و باخودم میگفتم: الله اکبر از بزرگیِ خدا که خطوط دستِ هر نوع شخصیتی را به شکلی متفاوت آفریده.