یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





نیاز مُبــــرَمی دارم به پیامی از تـــو...

از آنهایی که با بی حوصلگی گوشی‌ات را برمیداری که باز بر حسبِ عادتِ همیشگی چِکش کنی و چشمت به نوتیفیکیشن بیفتد و ببینی دلبر پیام داده که خوبی؟

و چشمانت برق بزند و بی‌توجه به پیام‌هایِ دوست و آشنا که از سرِ کنجکاوی  جویایِ نبودنت شدند...

پیامش را باز کنی و بگویی مگر می‌شود که تو حالم را بپرسی و خوب نباشم جـــآنم؟

و تمامِ خوب نبودن‌هایت را فراموش کنی :)

....

||همینقدر ساده و همینقدر دست نیافتنی:)‌|| 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۶
خانمِ سین

"بلاتکلیـــــفی"

 

واژه‌ای که این روزها سخت با آن دست و پنجه نرم می‌کنم...

صبر می‌کنم دیگه..

صبر نکنم چه کار کنم؟!

-خدایِ صبورها،خسته‌ها،شکسته‌ها ولی ادامه دهنده ها شکرت✨

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۴
خانمِ سین

فروغ فرخزاد میگوید:

   در حیرتم از "خلقت آب "

اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند

اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.

اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.

اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.

اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.

ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.

دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است...

و دلِ بی عشق می‌گردد خراب آهسته آهســـته:)

-خدایِ آدم‌های تنهایی که خسته‌اند از یاد دادن خودشان به دیگران، شکرت:') 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۲
خانمِ سین

با امروز می‌شود چهار روز 

تب... بدن درد... سرفه‌های خشک...گلو درد که این از همه برایم زجر آور تر است. 

همین هفته بود که از درِ بیمارستان علی‌بن‌ابی‌طالب رد شدم و با دیدن  ازدحام جمعیت آهی کشیدم و اللهم الشف کل مریضی زیر لب زمزمه کردم و در دل گفتم خدایا شکرت که در این شهر کوچیک و با وجوداین همه بیمار هنوز مریض نشدم... که گویا اونجا بود که ویروس کرونا در جوابم گفت زِکی ‌:)

برو که شب برایت سورپرایز دارم. 

راسی! 

امسال اولین سالی بود که ده شبِ محرم در خانه ماندم...

چقدر دلم برای روضه و یک دل سیر گریه به حالِ خودم تنگ شد..

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۳۵
خانمِ سین

 

بی یار و بی یاور شدی یک ظهر تا عصر

بی سر شدی بی سر شدی یک ظهر تا عصر

آه ای گل خوش رنگ و بوی باغ زهرا

پرپر شدی پرپر شدی یک ظهر تا عصر

کل تنت را بین هم تقسیم کردند

کمتر شدی کمتر شدی یک ظهر تا عصر

بردند قرآن تنت را آیه آیه

کوثر شدی کوثر شدی یک ظهر تا عصر

یک قبر کوچک سهم عباس علی شد

ای شاه بی لشکر شدی یک ظهر تا عصر

تو یک علی میدان فرستادی ولیکن

بابای صد اکبر شدی یک ظهر تا عصر

با نیزه کندی قبر او را پشت خیمه

بابای بی اصغر  شدی یک ظهر تا عصر

زیر گلویت را پیمبر بوسه میزد

هم صحبت خنجر شدی یک ظهر تا عصر

شب تا سحر دست دعایت نور می کاشت

 بی دست و انگشتر شدی یک ظهر تا عصر

یک عمر سر بر شانه زینب نهادی

بی سر شدی بی سر شدی یک ظهر تا عصر

 

شاعر: #محمود_یوسفی

عاشورا١۴۴٣🖤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۸
خانمِ سین