با امروز میشود چهار روز
تب... بدن درد... سرفههای خشک...گلو درد که این از همه برایم زجر آور تر است.
همین هفته بود که از درِ بیمارستان علیبنابیطالب رد شدم و با دیدن ازدحام جمعیت آهی کشیدم و اللهم الشف کل مریضی زیر لب زمزمه کردم و در دل گفتم خدایا شکرت که در این شهر کوچیک و با وجوداین همه بیمار هنوز مریض نشدم... که گویا اونجا بود که ویروس کرونا در جوابم گفت زِکی :)
برو که شب برایت سورپرایز دارم.
راسی!
امسال اولین سالی بود که ده شبِ محرم در خانه ماندم...
چقدر دلم برای روضه و یک دل سیر گریه به حالِ خودم تنگ شد..