یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





با امروز می‌شود چهار روز 

تب... بدن درد... سرفه‌های خشک...گلو درد که این از همه برایم زجر آور تر است. 

همین هفته بود که از درِ بیمارستان علی‌بن‌ابی‌طالب رد شدم و با دیدن  ازدحام جمعیت آهی کشیدم و اللهم الشف کل مریضی زیر لب زمزمه کردم و در دل گفتم خدایا شکرت که در این شهر کوچیک و با وجوداین همه بیمار هنوز مریض نشدم... که گویا اونجا بود که ویروس کرونا در جوابم گفت زِکی ‌:)

برو که شب برایت سورپرایز دارم. 

راسی! 

امسال اولین سالی بود که ده شبِ محرم در خانه ماندم...

چقدر دلم برای روضه و یک دل سیر گریه به حالِ خودم تنگ شد..

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۳۵
خانمِ سین

 

بی یار و بی یاور شدی یک ظهر تا عصر

بی سر شدی بی سر شدی یک ظهر تا عصر

آه ای گل خوش رنگ و بوی باغ زهرا

پرپر شدی پرپر شدی یک ظهر تا عصر

کل تنت را بین هم تقسیم کردند

کمتر شدی کمتر شدی یک ظهر تا عصر

بردند قرآن تنت را آیه آیه

کوثر شدی کوثر شدی یک ظهر تا عصر

یک قبر کوچک سهم عباس علی شد

ای شاه بی لشکر شدی یک ظهر تا عصر

تو یک علی میدان فرستادی ولیکن

بابای صد اکبر شدی یک ظهر تا عصر

با نیزه کندی قبر او را پشت خیمه

بابای بی اصغر  شدی یک ظهر تا عصر

زیر گلویت را پیمبر بوسه میزد

هم صحبت خنجر شدی یک ظهر تا عصر

شب تا سحر دست دعایت نور می کاشت

 بی دست و انگشتر شدی یک ظهر تا عصر

یک عمر سر بر شانه زینب نهادی

بی سر شدی بی سر شدی یک ظهر تا عصر

 

شاعر: #محمود_یوسفی

عاشورا١۴۴٣🖤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۸
خانمِ سین

 دلم گرفته مرتضی ...

دلم گرفته ...

این همه چراغ توی این شهر هیچ کدوم چشمامو روشن نمی کنه ...

این همه چشـــم توی این شهر ، مرتضی هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه!

مرتضی اینجا همه می دون که زنده بمونن، هیچ کس نمی دوعه که زندگی کنه. این شهر همش شده زمین دیگه آسمونی نداره این شهر ،

من دلم آسمون می خواد مرتضی

آسمون ...


پ.ن:خب آره، یکی از  فیلم‌هایِ موردعلاقم که از دیدنش هرگز سیر نمیشم "خداحافظ‌رفیقه". 

تازه گاهی که دلم میگیره، مثلِ این روزا، این دیالوگش رو باخودم زمزمه میکنم و گاهی یه اشکی هم میریزم که دلم قدری سبک بشه. 

اما میدونی، دیروز که داشتم به بلاگ‌هایی که تا الان اینجا نوشتم نگاه میکردم یهو دیدم دختر! چقدر راجب دلتنگی نوشتم و گفتم و بازم جا دارم که چندین و چند پست دیگم راجبش بنویسم! انگار تمومی نداره... 

میدونی گاهی یه حس هایی میاد سراغت که آره، بی دلیل هم نیست بنا بدلیل یسری شرایط و اتفاقاتیه که برات افتاده یا داره میوفته... 

و نکته‌ای که وجود داره این هست که، حالا تو هرچقدر بخوای این حس و حالت رو با یکی در میون بذاری که بلکن قدری سبک شی و حالت خوب بشه، میبینی نه! خوب که نمیشه هیچ این زخمه بیشتر دهن باز میکنه و ترو بیشتر آزار میده. 

پس میخوام دیگه اینجا هم درموردش پستی نذارم.

بیا خودمون رو بزنیم به اون راه، شاید این بهترین راه باشه،هوم؟:)

ولی این شبا بیایید بیشتر و عمیق‌تر و از ته‌دل‌تر برای افزایش فهم و آگاهی و امادگیمون برای فرج دعا کنیم. 

بیایید ما عینِ مردم کوفه نبا‌شیم که کلی نامه بنویسم و دعا کنیم امامِ زمانمون بیاد و وقتی اومد،(که این دفعه از این خبرا نیست!) ما اصلا قادر به تشخیص حق از باطل نباشیم و پشت اقامون رو خالی کنیم... 

 

[🎥خداحافظ‌رفیق]

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۳۲
خانمِ سین

آقا معلم(محمدرضا شعبانعلی) یه روز پرسیده بود:

کدام یک مقدس‌تر است؟!

عقل، ایمان یا امید؟!

بعدش میگه:

"عاشقانه ایمان دارم که امید مقدس‌تر است.

چرا که درخت امید دیر یا زود میوه‌ی عشق و ایمان را نیز به بار می‌نشیند. اما ایمان و عشق بی امید، جز زخمی بر روح جامعه بر جا نمی‌گذارد. "

پ.ن: این متن رو دیشب یه کسی استوری کرده بود، اولش که سوال‌ش رو دیدم با خودم گفتم معلومه که عشق مقدس‌تر! 

اما وقتی زدم استوریِ بعدی و جوابشون به این سوال رو خوندم؛ دیدم عه آره، درست میگن... 

امید از همه چیز مقدس تره و مایه حیاتِ جامعه و بشره! 

و این روزا... چقدر بهش نیاز داریم برایِ ادامه دادن:')

 

اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ 

 وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ

انْقَطَعَ الرَّجآءُ... 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۶
خانمِ سین

اومدم تنهایِ تنها

من همون تنهاترینم؛

اومدم تو این غریبی

زیرِسایتون بشینم... 
اومده دوباره اون که

بیقرار و سر به زیره؛

همه‌ی حاجتش اینه پای پرچمت بمیره ... 
اومدم با آه و گریه این قشنگترین سلامه؛

همه‌یِ دار و ندارم اشکِ رویِ گونه‌هامه!

از خودم گلایه دارم منو از خودم جدا کن ... 

روم سیاهه یابن‌ الزهرا تو برای من دعا کن…

 

[خدایا این حالِ خوبِ بین شیفت رو ازم نگیر:')]

اما باید یه بلاگِ اختصاصی درمورد این شب‌ها و حس و حالش بنویسم تا یادگاری بمونه :) 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۱۴
خانمِ سین