داشتم به بی حوصله شدن آدم ها فکر میکردم.
مثلا حوصلهیمان نمیکشد یک کتابِ غیر معروف را تا آخر بخوانیم و اگر همان چند صفحهیِ اول جذبمان نکند رهایش میکنیم، یا همین سریال هایِ جدید که نسبت به قبل بیننده های کمتری دارند و کمتر کسی دنبالشان میکند، و یا همین دوستیهایی که با عطش و شور و شوقِ زیاد شکل میگیرد و چند روز بعد آتشِ این اشتیاق فروکش میکند و تمام!
[میریم سراغِ داف/شاخِ بعدی... و تاسف! ]
انگار هرچقدر جلوتر میرود و شاید هم به اقتضایِ سبکِ زندگیهامان، صبر و حوصلهیمان کم و کمتر میشود.
دوست داریم زود بفهمیم، زود برسیم، زود قضاوت کنیم و تهش را پیش بینی کنیم.
بله چون ما عقل کُل هستیم و هرچیزی که با دو دوتایِ ما جور در نیاید پس غلط است:)
خب داشتم میگفتم...
مثلا حوصله بخرج نمیدهیم تا آدمی را خــوب بشناسیم و بعد درموردش نظرِ کلی داده و قضاوت کنیم.
سعی میکنیم در حدِ همان برخوردِ کوتاهی که با هم داشتیم نتیجه گیریای کلی کنیم و با چسباندن برچسبِ "خوب "و "بد" خودمان را خلاص کنیم والســلام! :)
بعنوان مثالی دیگر (که کم هم نیستند) همین خاستگاری هایِ سنتی... که کم کم دارند برایم منزجرکننده میشوند!
مثلا مادرِ پسر و یا حتی دختر! یسری ملاک کلی را درنظر میگیرند و اگر کسی آن را داشت میشود بهترین عروس/داماد و اگر نداشت از لیستِ بلند بالایشان خط میخورد و نفرِ بعدی.
[دور هایمان را میزنیم برمیگردیم، روز خوش!]
انگار که قرار است لباسی شیک و قشنگ بخرند و در مهمانی با آن پُز بدهند.
انگار نه انگار بحثِ یک عمر زندگیست...
چه بسا دختر و پسری که از نظر قدی ممکن است بظاهر بهم نخورند اما بهترین کیس برای هم باشند و یا حتی خوشبختترین :) ...
یا دختری که از پسری چند سالی بزرگتر است هم همینطور...
و مواردی از این دست.
و همین برچسب هایی که با برخورد چند دقیقهای روی آدم میخورد، باعث میشود کلی دختر و پسر شانسِ یک زندگیه جذاب را در کنارِ هم رو از دست بدهند!
و چقدر این آداب و رسومی که مرا یادِ دورانِ جاهلیت میندازد، کلافهام کرده...
طوری که دوست دارم دیگر هیچ کس را، راه ندهم. و بگویم جنسمان به فروش رسیده و بروید از مغازهیِ بغلی خرید کنید... هوووف.
پروردگارا خودت بر شعورِمــان بیافزا... و کمکمان کن که ما راهِ غلطی که به اشتباه باب شدهاست را پیش نگیریم🤲🏻✨
و ما دیگر به این بازیه کثیف خاتمه دهیم^-^