یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





امشب که باز زُل زده بودم به پی ویش، یهو یه فکر از ذهنم خطور کرد

به گذشته ها فکر کردم.

به اتفاقاتی که دوست داشتم هر طوری که شده برام رقم بخورن

و یا آدم هایی که دوست داشتم به هر قیمتی شده کنار خودم نگهشون دارم.

که باید بگم، هر چه دلم خواست نه آن شد :)

و هزاااار مرتبه شکر که نه آن شد...

چون هر کدوم از اون اتفاقات وقتی یه زمانی ازشون گذشت، فهمیدم مناسب من نبودن

یا هر کدوم از اون آدم ها، فهمیدم جفتِ من نبودن و باعث رشد و پیشرفت و حتی حال خوبم نمیشدن..

 

و بعدش چقدر خدارو شکر میکردم.

واقعا راسته میگن، کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه؟ :)

خلاصه شاید الان ته دلم بگم، کاش جدا دل به دل راه داشت، اما میگم تو از کجا میدونی اون آدمِ مناسب توعه، اون همون همسفریه که تو دوست داری یه عمر کنارش باشی.

خلاصه امشب، وقتی عمیق به اتفاقاتی که برام افتاده فکر کردم، دیدم هرچی خدا برام خواسته خیلی برام بهتر بوده تا اون چیزی که من دلم میخواسته و بهش پا فشاری میکردم.

حالا نه اینکه قراره از این به بعد پا رو پا بندازم و بگم: خب خدا خودش می‌سازه پس من فقط میشینیم و نگاه میکنم. نه، اصلا!

من حتی بیشتر از قبل، تمام تلاشم رو تو تموم زمینه ها انجام میدم (به امید خدا البته) اما دیگه عین قبل میخوام پافشاری نکنم؛ که اگر نشد، آسمون رو سرم خراب بشه و یأس تموم وجودم رو بگیره.

تلاش می‌کنم، اما تمرین میکنم که توکلم هم واقعی و از ته دل باشه. 

 

فردا یه مصاحبه‌ی کاری دارم، خیلی دلواپسم، خیلی.

اما دلم از یه بابت قرصه، چون رفتم به مهربان ترین پدرم همه چیز رو گفتم و از خودش خواستم همه کار هام رو برام راست و ریست کنه..

میدونم که اصلا و ابدا برام بد نمیخواد.

پس با توکل بر خدا و اهل بیت، فردا میرم.

از شما هم التماس دعایی دارم، به قول خانم حکیم زاده

کثییییر، کثیییییییییر:) 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۳
خانمِ سین

جسمم برگشت ایران 

اما تمام فکرم تو سامرا پیش غربت آقا امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) موند... 

یه تیکه از قلبم تو بین الحرمین موند وقتی گیج میشدم که اول برم حرم آقا و مولام امام حسین(ع)

یا اول برم پابوسِ بامعرفت ترین یار آقام.. 

یه تیکه‌ی دیگه از قلبمم موند تو وادی السلام

پیش رفیق جدیدم آقا محمد هادیِ ذوالفقاری:)

و حالااگر بگم

از شدت دلتنگی داره گریم میگیره، باور میکنی؟ 

راسه میگن تا نری نمیتونی درک کنی عشقی تو اونجا موج میزنه. 

آه از این فراق..

 

اون هفته دقیقا این موقع بین الحرمین بودیم

بین الحرمین نیست که بهشته، بهشتتتتتت... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۴
خانمِ سین

مابین خبرای بد دیروز 

یه خبر خوب شنیدم 

خوب چیه 

معرکه.. 

 

آقا بلاخره من رو هم طلبید. 

اصلا باورم نمیشه، اصلاااااا

تا نرسم کربلا، باورم نمیشه که قسمتم شد 

...

خدایا شکرت

خدایا، خیلییییی شکرت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۲
خانمِ سین

استوری‌اش را باز کردم 

باز هم نجف بود! 

با هر استوری انگار یک تکه از قلبم را می‌کندند... 

بغضی گلویم را گرفت. 

عجیب حسِ تنهایی و دوست نداشتی بودن بهم دست داد. 

چه می‌شود که یسری ها انقدر برای آقا عزیزند که سالی چند بار طلبیده می‌شوند و من به زووور چندین سال یکبار امام رضا میطلبتم. 

رازش چیست؟

سِرش چیست؟ 

خدایا چرا ما دلبری از تو را هیچ جوره بلد نیستیم؟! 

دیشب بعد از چندین شب غیبت توفیقی دست داد و به جمکران رفتم. 

در آن رفت و آمد ها، یک نفر تازه از کربلا برگشته بود و در حال پخش سوغات سوغات بود، دیگری  کربلا بود و در گروه اعلام میکرد نائب الزیاره‌مان هست و یکی درِ گوشم میگفت که عازم است و به کسی نگویم و پیش خودمان بماند... منم هاج و واج با حالِ گنگ و مبهمم لبخندِ سردی میزدم و دعا گو بودم که ان‌شاءالله صحیح و سالم بروید و برگردید و خیلی التماس دعا و در دلم آهی میکشیدم که تا کی نظاره‌گرِ این ماجرا و جاماندگی خواهم بود؟ 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۱۲
خانمِ سین

آنقدر این روزام با کِرختی میگذره که پاک یادم رفتم تولد رفیقم رو.

 

همینجا با تأخیرِ شش روزه تولدت رو تبریک میگم دلبر جان 

رفیق جان 

همدم جان

داداش جان 

 

تولدت مبارک داش ابرام* :)

 

(شهید ابراهیم هادی*)

 

راستی داش ابرام، ما انقدر به یاد شماییم، شما چی؟

یاد این بنده‌ی حقیر میکنید!؟

میدونی که چقدر محتاج دعاتم با معرفت :') 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۹:۰۳
خانمِ سین