یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





پر از اضطرابم

میدونم نباید مضطرب باشم

اونی که تا اینجا رسوندتم

کمکم کرده 

از اینجا به بعدم کمکم میکنه

الهی راضیا به رضاک 🤍

 

خدایا امشب خودم بودم،،،، کمکم کن از خودم بودن پشیمون نشم... 

خدایا میدونی چقدر دلم رو شکوندن.. 

چقدر اعتماد به نفسم رو له کردن 

خدایا 

دست بیرون زده از موج مرا می‌بینی؟

بله قطعا!

پس شکرررررت 🤲🏻🤍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۰ ، ۲۳:۲۷
خانمِ سین

حس اون بچه‌ای رو دارم

که تو شلوغیِ بازار و ازدحام جمعیت 

مادرش رو گم کرده... 

همونقدر اندوهگین و مضطرب و پر از بُهت... 

 

 

این روزا برام خاکستری‌اند

حالا گاهی تیره تر میشن و گاهی روشن تر...

نمیدونم دارم به کدوم سمت میرم 

اصلا باید کدوم سمتی رفت تا رسید؟

نکنه مسیری که دارم میدوعم برای رسیدن به پناهم

منو برعکس داره ازش دور تر میکنه و تو ازدحام جمعیت و شور و غوغا دارم گم‌تر میشم و له میشم... 

 

 

آ خدا، 

هر بنده‌ایت که سر راهم قرار میگیره 

یه تیکه از وجودم رو میکنه و با خودش میبره... 

کم کم دارم تموم میشم... 

شوری برای زندگی ندارم.... دورم پر از نعمته اما نمیبینم... کور شدم... کَر شدم.... دارم فریاد میزنم 

از اون فریادهایی که تو خواب های آشفته میزنی و هیچ صدایی از حنجرت بیرون نمیاد.... 

 

میرم سر مزارش

میگم آخه نامرد 

من انقد به یادتم، چرا یادم نمیکنی؟؟

من بده عالم 

من خطا کارِ بی آبرو.... 

چرا تو ضامنم نمیشی؟

من از آهو کمترم؟

نمیبینی چقدر خستم؟ نمیبینی به هر دری میزنم اما خوب نمیشم

گیر افتادم بین.... دستم از بس که به سمتت دراز بوده تا بگیریش دیگه بی حس شده... 

یه کاری کن 

ناسلامتی ما هم سنیم، باید درک کنی حس و حال این روزام رو 

این حس سراسر گم شدن و نرسیدن و نشدن رو.... 

تو رو به حقانیت راهی که رفتی

نجــــــــــاتم بده 

نجاتم بده 

نجاتم بده... 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۰ ، ۱۶:۴۴
خانمِ سین

تو آنجایی 

و آنجا 

نمی‌داند که چه اندازه خوشبخت است ...

[واگویه های آخر شبی] 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۰ ، ۰۰:۰۳
خانمِ سین

من که هیچ 

 

تو خودت 

از این همه نبودن و نیامدن 

خسته نشدی؟

 

بیا و کم کن این فاصله ها را که به تنگ آمدم از دلتنگی.... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۰ ، ۲۳:۴۵
خانمِ سین

به نسیمی همه راه به هم می‌ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

 

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

 

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می‌ماند و نا گاه به هم می‌ریزد

 

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

 

آه یک روز همین آه تو را می‌گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد

 

#فاضل_نظری

 

 

‌[از خودم خستم، خیلی خسته...

مرا از من بگیر و با خود ببر ‌]

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۰ ، ۱۶:۲۷
خانمِ سین