یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





هفته‌ی پر مشغله و در عین حال جذابی داشتم :) 

دارم به این فکر میکنم که تااازه دارم راهم رو

مسیری که از بودن توش لذت میبرم رو پیدا میکنم!

بماند که توی این هفته و کسب یسری تجربه های جدید هی به خودم اینو میگفتم که آخه دختر این چه رشته‌ی خشکی بود که خوندی،

این همه رشته‌هایِ جذاب که اگر هر کدوم رو رفته بودی الان چقدر موفق تر بودی و در پیمودنِ مسیری که الان توشی میتونست بهتر کمکت کنه...

ولی حسرت گذشته رو خوردن فایده‌ای نداره و قطعا یه حکمتی داشته که بعدا میفهمم؛) 

عینِ تمومِ راه‌ هایی که این چند ساله با ابهام پشت سر گذاشتم و بعدش تازه می‌فهمیدم که نه جدا باید اونطور میشد که اینطور بشه... 

بگذریم. 

پس خدایا حکمتت رو شکـــر که تو عجیب بزرگ و مدبری و عقلِ منم به شدت ناقص...

هزاااران هزار مرتبه شکرت؛

بخاطرِ تموم چیزایی که دادی،

ندادی میخوای بعدا بدی،

نداده بودی فکر کردی دادی،

اصلا نمیخوااای بدی :)))

شُکلِت(همون شکرتِ خودمون ^--^) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۰ ، ۲۰:۰۷
خانمِ سین

میگما

اگر شما توی دوستان، اطرافیان و یا همکاراتون، کسی رو دارید که اگر کلافِ گوریده‌ی افکارتون رو بدید دستش

این هنر رو داره که آروم آروم همه رو باز کنه و یه کلافِ گوله شده‌یِ مرتب بهتون تحویل بده؛ 

خدارو از بابتِ داشتنش خیلی شکر کنید... 

خیلــی :)

واقعا نعمت بزرگیه

باور کنید خیلیییی ها از داشتن همچین نعمتی محروم‌اند :') 

و گاها در عوضش تا دلت بخواد کسایی رو دارند که این کلاف رو گوریده‌تر و بهم‌ ور تر میکنن و پسشون میدن...

پس خدایا هزاران هزااار مرتبه شکرت :) 🤲🏻

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۰۰:۲۸
خانمِ سین

_____________________________

 

فصل ها از پیِ هم میگذرند اما من

چهار فصلِ دلم از غصه‌یِ تو پاییز است

هر کجا مینگرم جز تــو نمی یابم باز

بند بند دلم از عطر تنت لبریز است

کاش پاییزِ نگاه تــو به بادم میداد

تا که رسوا نشوم این همه از دردِ فراق

اوج ابیات غزلهای منی بی وقفه... 

کِی کجا باز بگیرم نفسی از تــو سراغ؟ 

____________________________

یه پاییزِ دیگه :') 

 

[شبت بخیر، غمت نیز

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۰۰:۱۳
خانمِ سین

جآنم 

ای کاش این روزها در کنارم بودی 

و من هم با شوق و ذوق و کمی آب بستن در ماجرا، از تجربیات جدیدم با تو سخن میگفتم و کلافه‌ات میکردم. 

از آدم های دلسوزی که معلوم است همه‌اش کار خداست و سر راهم قرار می‌گیرند و دلسوزانه مرا راهنمایی می‌کنند 

از جاهای جدید و قشنگی که رفتم 

از شجاعتم هنگام نه گفتن، چیزی که تا قبل از این قدرتش را نداشتم 

از مسیرهایی که همه‌اش را تنهایی رفتم 

منی که انقدر خجالتی و سربزیر بودم که برای کوچیک ترین کارها به دیگران متوسل میشدم. 

خلاصه‌اش را بگویم 

جایت بسیــار خالیست، 

اما من همه‌اش را می‌نویسم و کنار میگذارم، برای وقتی که بودی. 

سعی میکنم هیچ وقت با تو حرف کم نیاروم. 

میخواهم تا آخر عمر یک دل سیر نگاهت کنم و حرف بزنم و منتظر اخم کردنت شوم که بفهمم دیگر خسته شدی و بزنم زیر خنده و بگویم، نه خیر، صبر کن، هنوز اصل ماجرا را برایت تعریف نکردم، اینها همه حاشیه بود، هنوز برای خسته شدن خیلی زود است... 

آه از فراق... 

امان از جای خالی‌ات 

امان.... 

دلم برای تجربه‌ی کوچیکترین روزمرگی ها کنارت لک زده... 

لک! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۱۶
خانمِ سین

نمیدانم! 

اما شاید یک روز از این روزها به سیم آخر بزنم. 

دستِ دلم را بگیرم و کوچه به کوچه و شهر به شهر تو را جست و جو کنم. 

نیستی و نمیدانی که من 

چه خیابان ها که با یادِ تو قدم نزدم 

چه جاهایی که با خیالت خاطره نساخته‌ام. 

میدانی جانم 

اصلا انقدر غرق در خیالت شده‌ام که نمیدانم روزی که کنارم باشی میتوانم بودنت را باور کنم؟

یا میتوانم تو را به اندازه‌یِ خیالت دوست داشته باشم!

میبینی جانم؟

دلتنگیِ تو و این روزهای خاکستری و سیاه و سفید، پاک دیوانه‌ام کرده. 

اصلا بگذار دیوانه شوم، در دنیای این عاقلان که دیگر نمی‌شود نفس کشید چه برسد به زندگی کردن. 

"آنچنان در عشقِ تو مستغرقم که همچو تویی 

فتاده پیشِ من و چشم بر زمین دارم" 

من با تو در کنار چمن زار های خانه‌مان راه رفته‌ام. 

با تو نیمه شب روی صندلی هایِ حیاط جمکران نشسته‌ام و به گنبدِ زیبای  مسجد زُل زده‌ام. 

با تو راهیه پیاده رویه کربلا شده‌ام. 

[آخ که خدا می‌داند از تصور این لحظه چه اندازه روحم تا اوج پر می‌کشد...] 

با تو روی جدول های وسط خیابان راه رفته ام. 

میدانی... 

اصلا حالا که حسابش را میکنم میبینم من هیچ وقت تنها نبوده‌ام. 

همیشه خیالِ  تو در کنارِ من است. 

اصلا تو بگو 

فراقِ چون تویی را چگونه تاب بیاورد دلِ من؟ 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۲۴
خانمِ سین