یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین

یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)

وبلاگ شخصیِ خانمِ سین





گاهی عمیقا دلم میخواست 

برم و دلم رو بزنم به دریا 

به اونایی که ازشون گله دارم، گله‌م رو بکنم

به اونایی که دلم براشون تنگ شده، بگم که دلتنگشونم

به اونایی که حواسم نبوده و حرفی پشت سرشون زدم، برم و حلالیت بطلبم و خجالت نکشم...

و به اونایی که دلم باهاشونه درحالی که هیچ سنخیتی ندارم، ابراز کنم حِسم رو..

 

اما همیشه این غرور، ترس از بعدش چه میشه ها و غیره مانع میشه و کلی حرف این بیخ گلو گیر میکنه :')

چند روزه عجیب دلتنگم..

لابد باز سرم خلوت شده

برم به امید خدا از فردا کارام رو استارت بزنم

 

البته الحق که از روزی که تعطیل شدم مریض بودم تا به این لحظه 😂

خلاصه به قول رضا عطاران 

تعطیلات تموم شد؟

خیلی تاثیرگذار بود :))) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۰۷
خانمِ سین

قصاد عینی، فی کل مکان:) 

فی یوم هنعود، ده بیننا وعود

و فی غیابه أکید لسه الأمل موجود

 

 

این آهنگ رو خیلــی دوست دارم

اولین باری که شندیمش برای حدود سه الی چهار سال پیشه..

 

معنیِ شعرش رو هم که نگم چقدر دلبر و ملیحه:)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۱ ، ۱۲:۴۴
خانمِ سین

"الحمدالله علی کل حال "

از دیروز که از جمکران برگشتم، بطرز شگفت انگیزی حالم رو به بهبود رفت. 

فکر نمیکردم که نزدیک عید پزشکی پیدا شود و هنوز تعطیل نکرده باشد و فکر به همین بیشتر مضطربم میکرد...

دیروز با بغض به دوستم، خانمِ موسوی (که مومن ترین خانمی‌ست که طیِ این چند سال دیدم) گفتم: حالا دمِ عیدی دکتر از کجا پیدا کنم؟

گفت:دختر! دکتر میخواهی چیکار؟؟

دکتر همین‌جاست!

از خجالت سرم را پایین انداختم...

 

حال در کمال ناباوری، دکتری خوش نام پیدا کردم و رفتم. 

 وارد اتاق که شدم روی صندلیِ معاینه نشستم و شرح حالم را گفتم. 

دکتر از جایش بلند شد و گفت :دخترم کفِ دستت را ببینم؟

دستم را برگرداندم. تا نگاهی انداخت  زد وسط خال و گفت شما دختری فوق العاده کمال طلب و احساسی هستی و بعد با کمی خنده رو به پدرم کرد و گفت  از آنهایی که وقتی می‌گویند برو کلاه بیاورد، سر هم می‌آوری، و ریشه‌ی این بیماری هایی که می‌گویی برمی‌گردد به حالِ دورنی‌ات.. 

در دلم گفتم، دکتر زدی به هدف. کمال طلبی چیزی‌ست که سال هاست با آن دست و پنجه نرم می‌کنم و اخیرا خیلییی تلاش می‌کنم که به خیلی چیز ها گیر ندهم اما خب...

و در نهایت کلی توصیه کرد که باید به تمامِ مقدسات قسم بخوری که لب به پنیر نزنی، سوس و فست فود اصلا، کافئین و هرچیزی که کافیین دارد برایت سم است (تصویرِ دنیایِ بی شکلات برای منی که عاشق شکلات و هر خوردنیِ شکلاتی هستم سخت است:'(. ) و درنهایت چند قرص آرام بخش نوشت و گفت مجدد چند روزِ بعد برای معاینه بروم مطلب. 

 

وقتی به خانه برگشتم، به کفِ دستم نگاه میکردم و باخودم میگفتم: الله اکبر از بزرگیِ خدا که خطوط دستِ هر نوع شخصیتی را به شکلی متفاوت آفریده.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۱۶
خانمِ سین

بعد از کلی گریه و زاری و توسل 

بالاخره آمدم 

ولی میدانی اقا؟

از خوبم بدم می‌آید که اگر آمدم هم برای دلِ خودم آمدم..

و باز هم برای توسل و کمک خواستن که آقا، به منِ کنیزِ کمترین‌ت می‌شود نگاهی کنی؟؟

حالم خوب نیست و می‌دانم که میدانی.

و خاک بر سرِ من که باز با کوله‌باری از درخواست و التماس آمدم و باز هم زدم زیر قولم که دیگر با درخواست های دنیوی نمی‌آیم..

دعای ندبه در حال پخش است و کاش در بین این همه زائر 

نفس کسی حق باشد و دل دلت بنشید وقتی که می‌گوید

این بقیه‌الله...

:أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۰۰ ، ۰۶:۰۵
خانمِ سین

این متن رو دارم با گریه مینویسم 

در حالی که تو دلم غوغاست... 

حالم خوب نمیشه و دلم جمکرانه 

آره لیاقت میخواد کنیزیه آقا رو کردن اونم شبِ تولدش!

آره منم بی لیاقت ترینم...

یعنی میشه معجزه بشه و حالم خوب بشه و بتونم برم ‌؟

آخدا، تروخدا..

تو رو به مادرِ پهلو شکستش

منو با این حال رها نکن

فقط تویی که میتونی بفهمی و درک کنی حالم رو 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۰ ، ۱۴:۴۷
خانمِ سین